مـَن یـَـشـاء ...
به یاد دارم پسری را که هنگام تولد ، نفس نداشت ، دکتر ها جواب ش کرده بودن ، امیدی نبود ، هیچ امیدی
مادر به ارباب متوسل شد ... همگی منتظر بودند تا پسر را از بخش خارج کنند ، امــــــــا ... حسین کار خودش را کرده بود ، بچه "هق" کوچکی کرد ، ...
مادر نام نوزاد را "حسین" گذارد ...
ولی آخر چرا ؟
شاید روزی بفهمد ، خودش میگوید لیاقت بهشت را نداشته ، گفته ند برگردد ... ، می ترسد ، می ترسد از اینکه فردا روزی شرمنده زندگی دوباره اش باشد ، پیش ارباب سر بر نیاورد ..
خاک کربلا در خود بغض ی دارد ، به وسعت تاریخ ، وکربلاییان را تو به مثابه فرشتگانی مپندار که دیگر خلق نمیشوند! هر کس را عاشورایی ست و قربانگاهی ؛ نبرد حق بر باطل ، نبردی ست پایان ناشدنی ، دل خوش مدار به عبور از بحران ! بحران برای ما روزی ست که پیغام تبریک برای باراک بنویسند ...
این شبها برای هم دعا بفرمایید، برای مردم غزه ؛ دعا مالیات ندارد .
پ.ن: تشابه اسمی "پسر" با نویسنده گمراهتان نکند.
حتما یک وظیفه ی براش در نظر گرفتن ، باس بگرده ببینه چی براش تعریف کردن :قال سحر
بحران برای مااینکه اقایون تصمیم به برگشت به 84 کردن ! و میخوان حضور حماسی داشته باشند ، سوپر من وارد میشود