دیار یار
جنوب ؛ و آنان که سالِ شان را به امید عیدی دگر، و سفری به سوی دیار یار سپری میکنند...
و تو چه می دانی که غروب شلمچه یعنی چه ! غروبی که بغضی عظیم در خود دارد ، شلمچه بوی چادر خاکی مادر می دهد ...
سرزمین ی که با ورودِ به آن ، دل ت می لرزد ؛ بی اختیار ، سنگ دل مباش ، به حال ش واگذار ...
و آرام و خسته ، از روزگار ، می نشینی ، رو بـ ضریح #ش ، آسمان را بیش از هر زمانی به زمین نزدیک می یابی
____
گریه امان ش را بریده بود ، پسر بود ، مغرور! تو را چه شده است مرد؟ قصه موسی و باران را برایم خواند ، کاروان ش را راه ندادند ، همه دعا کردند ؛ خوف آن داشت که بـ معصیت ش جواب ش کنند ، دل ش شکسته بود ، مثل همان بنده داستان ش ، در لحظه کاروان بر گشت ، ... و بیش ازین چه گویم که قلم را مجال یاری ش نباشد
ـــــــ
و مگر نه این ست که شهدا خود دعوت می کنند ، تک تک آنانی که قدم می گذارند ؛ برایت سوال مباشد که چگونه ، بـ دنبال آن باش که شرمنده شان نشوی ، بدنبال آن باش تو چه کرده ای که راهت داده اند ؛ می یابی ، به عین می یابی ، همان لحظه ، همان ساعت ، از ذهن ت می گذرد ...
بنگر! این قوای محمد رسول لله ست که حاج احمد های بسیار در دل خود دارد ، در وقت مناسب و زمان مناسب ؛
چه می شود که آدمیـ در انسوان جوانی ش به دل خاک پناه می آورد ، جایی که نه کسی می شناسدش و نه همراه ش همراه ی میکند ، با هر قیافه ای ... آخر همه را دست گرفته می یابی ... دریاست ؛ نسیم ش به همگان می وزد ، به نسیمــ ش اکتفا مکن ؛ بخواه!
... خرجِ محرم مان همین باشد ما را بس ست ...
پ.ن: حال که آمده ای یک دعای خیر بنما ، دعای #تو کارها بکند
اشک
دلتنگی
خدا کنه بطلبن ... :(
اگه دعای دلشکسته خریدار داره دعاگو ییم .