قلمــ ِ شیدا

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است




  باید که عمر قرن هایی سر بیاید                  تا مثل یک آوینی دیگر بیاید ...










۲ مداد موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۰۰
سید حسین


آمده است که نوشتن هنر ست ، گاهی هنر ذاتی ست ، گاهی اکتسابی ، گاهی انتصابی یا انتسابی حتا!


از همان اول ش برایم اعجاب انگیز بود که همچون شبه آدمی چون من (البته که بنی آدم هستیم!) بتواند روزی بنویسد ، آن هم مجازی ، آن هم هفتیانه، آن هم مخفیانه تر از آنچه که می اندیشی ...


و اما بعد ؛

زندگی مجازی را دوست ندارم ، دلیل ش هم مشخص ست ، اکثرا بازیگران خوبی هستند و البته بعد از بازیگر بودن ، گمشده کاذبی در درون شان بعد از مدتی میابند ! و البته که گمشده می تواند برای هر کس معنایی بدهد ، برای من که معنای ش آن حالت افسردگی مسخره ای ست که با نشستن بـ پای ش ، حس ش میکنم ، تقصیر من نیست ، تقصیر لپ تاپ نیست ، تقصیر ADSL نیست ، تقصیر آن سیستم اشتباه ی ست که تابع تبدیل ش ریشه های ناپایدار مثبت غیر صفر اجنبی دارد ...


شما که آنجا نشسته ای ، لباس مشکی داری ! بعله خود شما را میگویم ، تا کنون خودت را با دوران قبل مجازی قیاس کرده ای! یا شما که آن طرف نشسته ای و نیش ت باز ست و می خند ، واقعیت ست ، می توانی سری به شبکه ای دلخواه بزنی ؛ حقیقتا اکثرا یک مشت اراجیف می گویند ؛ بی تعارف ...

از خدا که پنهان نیست ، از تو ولی پنهان ، برو بچه جان ، زندگی ت را به کما مبر ، فکر کرده ای که خیال کرده ای ، ذهن دیگران را درگیر شخصیت پی زوری ت می کنی ، نمی دانی آی پیت را خدا که جای خود ، ما نیز می دانیم! 


____



چند وقتی ست شدید دوست دارم کمی خوش باشم ،  نه از آن نوعی که می پنداری ، از آن نوعی که حس ش آمده ست ، چند روزی هم هست که با یکی از مهندسان دست در گریبان مجازی شده ام ، حیف که پسر شیرینی ست ، دلم نمی آید اذیت ش کنم ، مشکل از من نیست ، مشکل از خودش است که تیکه خورش مَلَس ست! ، اعوذ بـ لله مـِن ... ، 





ای که از کوچه معشوقه ما میگذری ؛ بگذر آخر آن بن بست ست /



چگونه میشود که به کسی دل می بندند در این فیلم های مقوایی ، با آن کیفیت ، که با هم می گذرند از مرزها حتا ، برای هم! به امید ازدواج بعد از گذر زمان ، مگر زندگی این گونه ست ، به تحقیق می توانم بگویم که متوجه این عشق های اوشکولی قبل عقد نمی شوم ؛ مشکل از من نیست ، مشکل از شما جوانان فوکول ست که فکر می کنید زندگی یعنی همان عشقولانه های کارتونی ، آن هم قبل عقدتان حتا ! 


با من دل خسته گوید ، از چه بنشسته ای تو تنها ...





و  ای کسانی که برای خدا می نویسید ، قلمهایتان را بتراشید که در هر تراشی لایه ای بزدایی ، نمی توانم خیلی ها را درک کنم ؛ آن پسری که در آنجا می آید ، حرف خاصی را هم نمی گوید ، مشکل از سابقه ای ست که با او داشته ام ، ذهن م جور دیگری پردازش ش می کند ، جور دیگر سعی می کند نشان دهد ؛ چرا؟ چون که ؛ بعله درست می فرمایید ، دلیلش خیلی هم خوب ...



_____



دیشب بصورت اتفاقی! بـ این مسئله می اندیشیدم که "ما ابد در پیش داریم" یعنی چه ؟ ، جالب آنجا بود که بعد از گذر زمانی آن چنان خوفی وجودمان را فرا گرفت که تمامی کتابهای خوانده و نخوانده هم نتوانستند کمک مان کنند ...

عجیب ست ، نمی دانم تو هم که اکنون به این می اندیشی که صاحب قلم را چه مراتب عرفانی گذر کرده ست و که البته زکی! زهی خیال باطل؛ می گفتم تو هم آیا برایت زمان زود می گذرد ، یا نه؟ حقیقتا برای من که زود می گذرد ، شاید من در سراشیبی عمر هستم ، نمیدانم ، ولی بدجور می گذرد..

آخرش چه ؟! نه این گونه که میخوانی ها! فکر کن ؟ مثلا مُردی! بعد چه ؟ به این فکر کرده ای که اگر کسی بخواهد "یعمل مثقال ذرة شر یره" را واقعا نشانت دهد چه حالی دست ت می دهد؟ ترس دارد ، نمی دانم چگونه ست که راحت از آن عبور میکنیم ، ...



فیلم جالبی ست ، از نظر سادگی سلوک و گیرهای داغان عده ای که کم هم نیستند ، ...






بسی در تعجب م از این پسرهای تازه به دوران رسیده ، در قطار حتا! از بدبختی شان می گویند که آدمی فکر میکند چگونه حال زاری دارند، نه واقعا چرا؟!

در آخرین سفرم دیگر نتوانستم آن لبخند همیشگی مان را داشته باشم ، دوست داشتم جفت پایی نثارش می کردم ... گیرش آورده بودم ، نه آنگونه که میپنداری ، قطار شش نفره بود! یک پیرمرد ، یک هم سن و یک دهه هفتادی! و یک کوچکتر از آن و یک ی هم برای شما خالی گذاشته بودیم ....

آنگونه برای آن پیره مرد تعریف میکرد که طفله! معصومِ از همه جا بی خبر ، فکر میکرد که مجسمه گاندی زبان به شِکوه آورده ست ، 

هر چند که ارزش ش را نداشت ، ولی حس خوبی ست ، یک ساعتی از وقتمان را گرفت ، منتها لذتی که در فهماندن "روزگار" به یک دهه هفتادی ست ، در هیچ نیست :دی




زندگی ساده تر از آن چیزی ست که می اندیشی ، زندگی یعنی شـِــبْــهِ جمعه روزی را با خانواده گذراندن ، زندگی یعنی شبیه سازی های ت را با خنده انجام دادن ، زندگی یعنی فکر های عبث نکردن ، زندگی یعنی همان حالی که قبل از حال خراب ت داشتی! زندگی یعنی خدا را در همه حال دیدن و در عین حال زندگی کردن ، زندگی یعنی بدانی "علی" کسب روزی را چه تعریف کرده و تو به خیال خودت گرگ بودن را صرف میکنی و دلار به جیب می زنی! ، زندگی یعنی بدانی "ما ابد در پیش داریم " ...







                                                   

                                                                                                        نخطه




پ.ن: دعا نمی کنی ها ، گفته باشم .


۷ مداد موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۰۰
سید حسین

روزی مریدان مناظره همی کردندی که اپل را بهتر دانستندی یا گلکسی ؛ در این حین ناگاه شیخ بر مجلس فرو آمدندی. مریدان از خوف گوشی ها را قــِــلاف کردندی و در خشتک فرو بردندی. شیخ را ندا آمد که خوف نداشته و جمله آن را بیرون آورندی. همه خشتک ها بدریدندی و گوشی ها نتوانستیدندی که بیرون آورندی. شیخ خندیدندی و glx را به سهولت از جیب در آورندی ... :دی





پ.ن:  یعنی تبلیغ در حد بندسلیگا ، خدای خیرت دهد TV، که دل ملت را شاد می کنی


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۰۰
سید حسین