باید که عمر قرن هایی سر بیاید تا مثل یک آوینی دیگر بیاید ...
آمده است که نوشتن هنر ست ، گاهی هنر ذاتی ست ، گاهی اکتسابی ، گاهی انتصابی یا انتسابی حتا!
از همان اول ش برایم اعجاب انگیز بود که همچون شبه آدمی چون من (البته که بنی آدم هستیم!) بتواند روزی بنویسد ، آن هم مجازی ، آن هم هفتیانه، آن هم مخفیانه تر از آنچه که می اندیشی ...
و اما بعد ؛
زندگی مجازی را دوست ندارم ، دلیل ش هم مشخص ست ، اکثرا بازیگران خوبی هستند و البته بعد از بازیگر بودن ، گمشده کاذبی در درون شان بعد از مدتی میابند ! و البته که گمشده می تواند برای هر کس معنایی بدهد ، برای من که معنای ش آن حالت افسردگی مسخره ای ست که با نشستن بـ پای ش ، حس ش میکنم ، تقصیر من نیست ، تقصیر لپ تاپ نیست ، تقصیر ADSL نیست ، تقصیر آن سیستم اشتباه ی ست که تابع تبدیل ش ریشه های ناپایدار مثبت غیر صفر اجنبی دارد ...
شما که آنجا نشسته ای ، لباس مشکی داری ! بعله خود شما را میگویم ، تا کنون خودت را با دوران قبل مجازی قیاس کرده ای! یا شما که آن طرف نشسته ای و نیش ت باز ست و می خند ، واقعیت ست ، می توانی سری به شبکه ای دلخواه بزنی ؛ حقیقتا اکثرا یک مشت اراجیف می گویند ؛ بی تعارف ...
از خدا که پنهان نیست ، از تو ولی پنهان ، برو بچه جان ، زندگی ت را به کما مبر ، فکر کرده ای که خیال کرده ای ، ذهن دیگران را درگیر شخصیت پی زوری ت می کنی ، نمی دانی آی پیت را خدا که جای خود ، ما نیز می دانیم!
____
چند وقتی ست شدید دوست دارم کمی خوش باشم ، نه از آن نوعی که می پنداری ، از آن نوعی که حس ش آمده ست ، چند روزی هم هست که با یکی از مهندسان دست در گریبان مجازی شده ام ، حیف که پسر شیرینی ست ، دلم نمی آید اذیت ش کنم ، مشکل از من نیست ، مشکل از خودش است که تیکه خورش مَلَس ست! ، اعوذ بـ لله مـِن ... ،
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری ؛ بگذر آخر آن بن بست ست /
چگونه میشود که به کسی دل می بندند در این فیلم های مقوایی ، با آن کیفیت ، که با هم می گذرند از مرزها حتا ، برای هم! به امید ازدواج بعد از گذر زمان ، مگر زندگی این گونه ست ، به تحقیق می توانم بگویم که متوجه این عشق های اوشکولی قبل عقد نمی شوم ؛ مشکل از من نیست ، مشکل از شما جوانان فوکول ست که فکر می کنید زندگی یعنی همان عشقولانه های کارتونی ، آن هم قبل عقدتان حتا !
با من دل خسته گوید ، از چه بنشسته ای تو تنها ...
و ای کسانی که برای خدا می نویسید ، قلمهایتان را بتراشید که در هر تراشی لایه ای بزدایی ، نمی توانم خیلی ها را درک کنم ؛ آن پسری که در آنجا می آید ، حرف خاصی را هم نمی گوید ، مشکل از سابقه ای ست که با او داشته ام ، ذهن م جور دیگری پردازش ش می کند ، جور دیگر سعی می کند نشان دهد ؛ چرا؟ چون که ؛ بعله درست می فرمایید ، دلیلش خیلی هم خوب ...
_____
دیشب بصورت اتفاقی! بـ این مسئله می اندیشیدم که "ما ابد در پیش داریم" یعنی چه ؟ ، جالب آنجا بود که بعد از گذر زمانی آن چنان خوفی وجودمان را فرا گرفت که تمامی کتابهای خوانده و نخوانده هم نتوانستند کمک مان کنند ...
عجیب ست ، نمی دانم تو هم که اکنون به این می اندیشی که صاحب قلم را چه مراتب عرفانی گذر کرده ست و که البته زکی! زهی خیال باطل؛ می گفتم تو هم آیا برایت زمان زود می گذرد ، یا نه؟ حقیقتا برای من که زود می گذرد ، شاید من در سراشیبی عمر هستم ، نمیدانم ، ولی بدجور می گذرد..
آخرش چه ؟! نه این گونه که میخوانی ها! فکر کن ؟ مثلا مُردی! بعد چه ؟ به این فکر کرده ای که اگر کسی بخواهد "یعمل مثقال ذرة شر یره" را واقعا نشانت دهد چه حالی دست ت می دهد؟ ترس دارد ، نمی دانم چگونه ست که راحت از آن عبور میکنیم ، ...
فیلم جالبی ست ، از نظر سادگی سلوک و گیرهای داغان عده ای که کم هم نیستند ، ...
بسی در تعجب م از این پسرهای تازه به دوران رسیده ، در قطار حتا! از بدبختی شان می گویند که آدمی فکر میکند چگونه حال زاری دارند، نه واقعا چرا؟!
در آخرین سفرم دیگر نتوانستم آن لبخند همیشگی مان را داشته باشم ، دوست داشتم جفت پایی نثارش می کردم ... گیرش آورده بودم ، نه آنگونه که میپنداری ، قطار شش نفره بود! یک پیرمرد ، یک هم سن و یک دهه هفتادی! و یک کوچکتر از آن و یک ی هم برای شما خالی گذاشته بودیم ....
آنگونه برای آن پیره مرد تعریف میکرد که طفله! معصومِ از همه جا بی خبر ، فکر میکرد که مجسمه گاندی زبان به شِکوه آورده ست ،
هر چند که ارزش ش را نداشت ، ولی حس خوبی ست ، یک ساعتی از وقتمان را گرفت ، منتها لذتی که در فهماندن "روزگار" به یک دهه هفتادی ست ، در هیچ نیست :دی
زندگی ساده تر از آن چیزی ست که می اندیشی ، زندگی یعنی شـِــبْــهِ جمعه روزی را با خانواده گذراندن ، زندگی یعنی شبیه سازی های ت را با خنده انجام دادن ، زندگی یعنی فکر های عبث نکردن ، زندگی یعنی همان حالی که قبل از حال خراب ت داشتی! زندگی یعنی خدا را در همه حال دیدن و در عین حال زندگی کردن ، زندگی یعنی بدانی "علی" کسب روزی را چه تعریف کرده و تو به خیال خودت گرگ بودن را صرف میکنی و دلار به جیب می زنی! ، زندگی یعنی بدانی "ما ابد در پیش داریم " ...
نخطه
پ.ن: دعا نمی کنی ها ، گفته باشم .
روزی مریدان مناظره همی کردندی که اپل را بهتر دانستندی یا گلکسی ؛ در این حین ناگاه شیخ بر مجلس فرو آمدندی. مریدان از خوف گوشی ها را قــِــلاف کردندی و در خشتک فرو بردندی. شیخ را ندا آمد که خوف نداشته و جمله آن را بیرون آورندی. همه خشتک ها بدریدندی و گوشی ها نتوانستیدندی که بیرون آورندی. شیخ خندیدندی و glx را به سهولت از جیب در آورندی ... :دی
پ.ن: یعنی تبلیغ در حد بندسلیگا ، خدای خیرت دهد TV، که دل ملت را شاد می کنی
جنوب ؛ و آنان که سالِ شان را به امید عیدی دگر، و سفری به سوی دیار یار سپری میکنند...
و تو چه می دانی که غروب شلمچه یعنی چه ! غروبی که بغضی عظیم در خود دارد ، شلمچه بوی چادر خاکی مادر می دهد ...
سرزمین ی که با ورودِ به آن ، دل ت می لرزد ؛ بی اختیار ، سنگ دل مباش ، به حال ش واگذار ...
و آرام و خسته ، از روزگار ، می نشینی ، رو بـ ضریح #ش ، آسمان را بیش از هر زمانی به زمین نزدیک می یابی
____
گریه امان ش را بریده بود ، پسر بود ، مغرور! تو را چه شده است مرد؟ قصه موسی و باران را برایم خواند ، کاروان ش را راه ندادند ، همه دعا کردند ؛ خوف آن داشت که بـ معصیت ش جواب ش کنند ، دل ش شکسته بود ، مثل همان بنده داستان ش ، در لحظه کاروان بر گشت ، ... و بیش ازین چه گویم که قلم را مجال یاری ش نباشد
ـــــــ
و مگر نه این ست که شهدا خود دعوت می کنند ، تک تک آنانی که قدم می گذارند ؛ برایت سوال مباشد که چگونه ، بـ دنبال آن باش که شرمنده شان نشوی ، بدنبال آن باش تو چه کرده ای که راهت داده اند ؛ می یابی ، به عین می یابی ، همان لحظه ، همان ساعت ، از ذهن ت می گذرد ...
بنگر! این قوای محمد رسول لله ست که حاج احمد های بسیار در دل خود دارد ، در وقت مناسب و زمان مناسب ؛
چه می شود که آدمیـ در انسوان جوانی ش به دل خاک پناه می آورد ، جایی که نه کسی می شناسدش و نه همراه ش همراه ی میکند ، با هر قیافه ای ... آخر همه را دست گرفته می یابی ... دریاست ؛ نسیم ش به همگان می وزد ، به نسیمــ ش اکتفا مکن ؛ بخواه!
... خرجِ محرم مان همین باشد ما را بس ست ...
پ.ن: حال که آمده ای یک دعای خیر بنما ، دعای #تو کارها بکند
یه حس خوب ...
یادش بخیر ، :D
بعد اینکه تی وی که تصاویر راهپیمایی بیست و دو بهمن ماهُ نشون میداد ، بسی لذت بردیم ؛
و بسی یاد شعرسعید بیابانکی افتادم که می فرمود:
شما حماسه سرودید و ما به نام شما ؛ فقط ترانه سرودیم و نان در آوردیم
و نیز رو نوشت به بعضی مسئولین هم ، هم
پ.ن: درود بر جوونای خوشتیپ و باحالِ دهه شصتی که با همه مشکلاتِ زندگی، رهبرشون رو تنها نمیزارن،
پ.ن: مثل خورشید که هر روز طلوع میکند و برای مان طبیعی شده ، این راهپیمایی ها هم برای عده ای طبیعی شده ...
من منتقد نیستم ...
صرفا آنچه را که دیدم بازگو میکنم
و اما بعد
هیس ، دخترها فریاد نمیزنند ؛ به کارگردانی پوران درخشنده در جشنواره فیلم فجر امسال در حال اکران ست
از سر توفیق اجباری و در پی اقدامی فرهنگی ، تفریحی بـ تماشای این فیلم رفتیم ...
فیلم درباره قتل روح دختران خردسال و آسیب های بـ دنبال آن که در پی سکوت از خوف بـ خطر افتادن آبرو ست، می باشد.
آنچه که در تمام فیلم می توان دید ، مظلومیت زنان! است که البته از کارگردانی همانند خانوم درخشنده ، جز این نیز انتظار نیست ...
ولی موضوع ی که در فیلم سعی شده تا آسیب شناسی شود، موضوعی ست که بسی تأمل بر انگیز بوده ، موضوعی که با آمارهایی که لااقل بنده شنیدم، تطابق داشت و حقیقتا باید روزی، کارگردانی این موضوع را بـ تصویر میکشید ؛ هر چند که شنیده ام گویا با حذف چند سکانس و از طرفی لابی و سفارش یکی از کارشناسان کشور! قدم بـ جشنواره گذاشته است ...
موردی که فیلم را با سایر فیلمهای موجود در سینمای کشور مجزا می کرد ، عدم محوریت فیلم بر دوش بازیگری خاص و در واقع از اسم بازیگر فیلم را جلو بردن و بـ فروش رساندن فیلم بود ، بـ عبارتی دیگر نقشهای جزئی به افرادی سرشناس داده شده بود که مجموعِ تمامی این نقشها فیلم را ایجاد میکرد .
اما نکات بسیاری هم در فیلم بود که جای سوال داشت ؛ اسم قاضی عسگر ، به عنوان قاضی پرونده ، استفاده از عبارت قتلهای زنجیره ای با هدفی خاص، ضرب وشتم و گفتن کلمه "پ و ف ی و ز" به متهم ، باز گذاشتن پایان فیلم بگونه ای محافظه کارانه ، نشان دادن تصاویر خاص در فیلم ، تاثیر عجیبی که آن مردک بر بیننده می گذارد و نفرت به همراه ترسی که در تمام فیلم و حتا بعد فیلم برای کسانی که روحیه اینگونه فیلمها را ندارند بـ همراه دارد ، و مواردی دیگر ...
در کل می توان م بگویم که فیلم مقوا نبود :دی ... توانستید نگاه کنید ، نخطه
حاج احمد متوسلیان: با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد، هر که مردِ این راه است بسم لله، هر که نیست خداحافظ!
پ.ن: گفت: "گفتگوی تمدن ها" امامِ زمان(عج) هم ارائه میکننند؟ ؛ گفت: آدم های خاکستری آنجا، رنگ سیاه و سفید گرفته اند ...
روضۀ باز یعنی ، دعواهای خاله زنکی درون قوایی!
حقیقتا تاسف داره ، آدم گریه واس کنه به حال این مملکت ، اون یکی بگم بگم ش آره و اینطوریاس ، این یکی خونسردی تصنعی ش ، ...
به قول راننده تاکسیه اجنبی که میگفت ، ما که سی ساله میگیم اینا همه شون دزدند ، حالا دارن رو میکنن !!!
یکی نیست به ش بگه ، ... ! شهید ندادیم که بخور بخور و بگم بگم شما رو ببینیم ...
بعد آقایون میخونند ریتماتیک ! ما اهل کوفه نیستیم ، علی تنها بماند ...
خدا صبر بده ...
پ.ن: پراید 17 میلیون الان ، نه الان :دی ؛ انشالله در جلسه بعدی مجلس این مشکل هم حل خواهد شد ...
پ.ن: ما برای سیب زمینی و مرغِ ارزان، انقلاب نکردیم ، ولی توجیه درِ فراخی دارد
پ.ن: کاش یک نفر به این آقایان میگفت : ولایت فقیه و ما ادراک ولایت فقیه ...
پ.ن: عکس مربوط به غلبه سپاه طالوت بر جالوت نیست ، مربوط به مجلس 15 / 11 / 91 میباشد ، نخطه
پ.ن: پشتیبان ولایت فقیه باشید، تا به مملکت تان آسیب نرسد.... حتی برای شما که فکرکردی که خیال کردی
پ.ن: دهه فجر مبارک
انجمن حجتیه ، انجمنی که اختلاف اصلی آن با دیدگاه حاکم در جمهوری اسلامی ، آن ست که معتقد به تلاش برای تشکیل حکومتی اسلامی تا پیش از ظهور امام عصر (عج) نیستند ... این فرقه فلسفه را نوعی بدعت و ورود فلسفه یونان به اسلام را، از طرح های خلفای بنی عباس برای مقابله با مکتب امامان شیعه و مبانی اندیشه دینی تشیع میدانستند ...
حقیقتا جا دارد بسیار در مورد این مقوله یاد داشت شود ، منتها بدلیل اشراف نداشتن کامل نویسنده و همچنین عواقب احتمالی آن ، به صحبتی از حضرت روح الله اکتفا نموده ؛ باشد که رستگار شویم | _____
بشنوید ... لینک
پ.ن: در مشهد هم به وفور جلسات ش یافت می شود آقا جان !
اُمـّ ـُــل نبودن یعنی ...
... از ریزعلی بودن ، برهنگی شُ یاد گرفتن ؛
پ.ن: #دهقان-فداکار